موضوع : داستانک عنوان : بشکن و بخور

موضوع : داستانک عنوان : بشکن و بخور

بشکن و بخور


فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: بشکن و بخور و برای من دعا کن.


بهلول گردوها را شکست ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت: گردوها را می خوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!
بهلول گفت: مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است...!


 

 




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط: داستانک
[ شنبه 22 بهمن 1390 ] [ 3:36 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]